کد مطلب:152184 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:191

مردی که در حرم حضرت ابوالفضل سوگند به ناحق یاد کرد
این قضیه توسط عالم متقی حاج سید محمد علی میلانی نقل شده است:

از مرحم ثقة المحدثین حاج شیخ محمود، معروف به حاج ملا آقا جان زنجانی قدس سره شنیدم كه می گفت: در یك شب زمستان بسیار سردی، در ایوان مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام سر به پاشنه ی درب حرم گذاشته بودم. در بسته بود. مرد عربی را دیدم كه بی هوش آنجا افتاه و گویی تمام استخوانهای بدنش كوبیده شده بود. چنان بلند نفس می كشید كه صدای آن به طرف دیگر ایوان می رسید. نزدیك سحر تكانی به خود داد و صدا زد: «اولاد عمی - اولاد عمی». برخاستم و جلو رفتم، حالتی در او دیدم كه گویا از خواب بیدار شده است. چند نفر جوان كه در اطراف بودند آمدند، آن


مرد به عربی به آنها گفت: ریسمان بیاورید.

گفتند: این موقع شب از كجا ریسمان بیاوریم؟!

گفت: «عگال» مرا به پایم ببندید و به طرف حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام بكشانید. آنها چنین كردند و او را به طرف آن حضرت كشیدند. من هم با آنها به راه افتادم. به درب صحن حضرت ابوالفضل علیه السلام كه تازه باز شده بود، رسیدیم و وارد صحن شدیم. آن مرد بلند شد و جلوی ایوان ایستاد و از حضرت ابوالفضل علیه السلام عذرخواهی كرد. از همراهان و بستگانش سؤال كرد كه قضیه چیست؟

آنها گفتند: این مرد شخصی را به دزدی متهم كرده بود. او هم گفته بود: می رویم خدمت حضرت ابوالفضل علیه السلام و قسم می خوریم. طرفین آمدند. متهم قسم خورد و طوری نشد، ولی وقتی این مرد قسم خورد، یك مرتبه نقش زمین گردید. معلوم شد كه او به دروغ قسم خورده است. با خود گفتیم: چگونه او را به محل ببریم؟ بدنی را كه فقط نفس می كشد و گویا تمام استخوانهایش شكسته شده است او را خدمت حضرت سیدالشهداء علیه السلام ببریم، تا شفایش را بگیریم. لذا او را به ایوان حضرت سیدالشهداء علیه السلام بردیم و آنجا گذاشتیم.

از خود آن مرد پرسیدم: چه شد و چگونه شفا یافتی؟ گفت: من افتاده بودم، ناگهان دیدم شخصی از طرف حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می آید، ولی گویا بر زمین راه نمی رود بلكه زمین زیر قدمهای او می پیچد، وقتی به ایوان رسید، با سرپا به من زد و فرمود: اگر برادرم از خدا بخواهد كه آسمان را زمین و زمین را آسمان كند، چیزی نیست! تو كه...

سپس ایشان وارد حرم شدند و من هم شفا یافتم. [1] .



[1] چهره ي درخشان ج 1، ص 572.